۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

احمد شاملو عشق عمومی

اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشق ام بود قصه نیستم که بگوئی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد ِ مشترک ام مرا فریاد کن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر